<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d15039600\x26blogName\x3dJawied\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dSILVER\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://jawied.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3dfr_BE\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://jawied.blogspot.com/\x26vt\x3d-8337040389612654716', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe", messageHandlersFilter: gapi.iframes.CROSS_ORIGIN_IFRAMES_FILTER, messageHandlers: { 'blogger-ping': function() {} } }); } }); </script>

Raze Narges


از بلندای آسمان بر خاک
نرم وآهسته برف میبارید
زیر تک بوته های برف آلود
مرغکی رام دانه بر میچید
دیده ام بر نگاه باغ افتاد
باغ دل مرده زمستانی
شاخه های شکسته بی بار
کرده بر تن قبای ویرانی
نه نشانی ز جلوه نوروز
نه پرستوی آشیان سازی
نه پیامی به بال پروانه
نه سرودی نه شور پروازی
پر گشودم در آسمان خیال
تا بجویم بهار آزادی
تا ببینم طلایه خورشید
در افق های روشن شادی
پر گشودم ولی هزار دریغ
خاک در چشم آرزو کردم
ساغری تا چشیده از شادی
زهر غم در خم گلو کردم
بر بسیط جهان بی بنیاد
فتنه و رنج و ناروا دیدم
پیکر سرد عشق را بی جان
زیر آوار کینه ها دیدم
در اتقی به وسعت اندوه
کودکی بی پناه میلرزید
قاصد مرگ از پس دیوار
با دهان گشوده میخندید
رفته بودم سراغ عشق اما
مرغ جانم ز کینه ها فرسود
زیر این گنبد بلند افلاک
ای دریغا نشان مهر نبود
در گذرگاه این شب دیجور
حسرتم کشت و حیرتم افزود
آمدم خسته جان و درد آلود
زین سفر بغض خاطرم نگشود
ناگهان از درون گلدانی
گل نرگس به روی من خندید
عطر پاک شکوفه های امید
در فضای اتاق من پیچید.....
گل به من گفت ای زبان پرداز
تو ز پرواز جان چه میدانی؟
ره به مقصد کجا توانی برد
در پس این حجاب ظلمانی؟
به تمنای جرعه ایی تا چند
تشنه لب در سراب میگردی؟
آب در کوزه میزند فریاد
تو به دنبال آب میگردی؟
ای همایون پرنده آزاد
تا به کی در حصار خویشتنی؟
اندکی در کنار من بنشین
مهر فرخنده را تماشا کن
در رخ پر فروغ من بنگر
خویشتن را دوباره پیدا کن
گر چه دوراز بهاررنگینم
خنده ام رنگ زندگی دارد
روزنی بر بهشت دلخواهم
نفسم بوی عشق می آرد.
هما ارژنگی...
« Home | Next »
| Next »
| Next »
| Next »
| Next »
| Next »
| Next »
| Next »
| Next »
| Next »

» Enregistrer un commentaire